زیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگ **دنیــــــــای بارونـــــــــی**







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز می شود

گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز می شود

 

 

گاهی با یک کلام، قلبی آسوده و آرام می گردد

 

گاهی با یک کلمه، یک انسان نابود می شود

 

گاهی با یک بی مهری، دلی می شکند و...

 

مراقب بعضی "یک" ها باشیم که در عین ناچیزی، همه چیزند

http://static.mihanblog.com//public/user_data/user_files/58/171879/mataleb1/flow.matalebeziba.ir.jpg


[+] نوشته شده توسط علی در 23:0 | |







حالم بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم
 
آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند
 
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!
 
خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند
 
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست
 
سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد
 
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
 
عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم
 
بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است
 
در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم
 
بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم
 
 
 




[+] نوشته شده توسط علی در 22:8 | |







.....

گاهی وقتا که ناراحتم خیلی اتفاقی هوای اینجا هم بارونی میشه

 کوچه های اینجا خیس خیس شده 

 

گاهی وقتا فک می کنم خدا هم دلش برای من می سوزه 

اما اینا همش فکره

دلم می خواد بدون کفش  برم زیر بارون و کلی راه برم

تا خیس خیس بشم  

کاش بدون اینکه چشای مردم بهم خیره شه

می تونستم کلی داد بزنم 

شاید اینطوری خدا صدام رو بشنوه 

آخه می گن وقتی بارون میاد خدا بیشتر به بنده هاش نگاه می کنه 


[+] نوشته شده توسط علی در 22:52 | |







داستان..........

داستان دو برادر و یک خانواده
.
.
.
.
.
از بچگی با هم تفاوت داشتند یکی به موسیقی علاقه داشت یکی به خبرنگاری
یکی دوست داشت در خفا کار کند یکی در دید.
یکی دوست داشت همه تصویرش رو ببینند دیگری دوست داشت هیچ تصویری از وی منتشر نشود
بله دوستان این است داستان دو برادر هنرمند یکی خبرنگار واحد مرکزی خبر حسینی بای
و دیگری هنرمند با استعداد و خوش ذوق ارنجمنت بای ( arrangement by )
خواهر آنها " استند بای " و پدر آنها "های بای " بود.

[+] نوشته شده توسط علی در 22:49 | |







اینترنت.....

اﮔﺮ اﻳﻨﺘﺮﻧﺖ ﺣﺘﻲ ﺑﺮاﻱ ﻣﺪﺕ ﻛﻮﺗﺎﻫﻲ ﻗﻂﻊ ﺑﺸﻪ

ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻀﻮ ﺑﺪﻥ اﺯ ﺁﺩﻡ ﺗﺸﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻦ

1- نشیمنگاه

2- چشم

3- انگشت

4- مثانه  

[+] نوشته شده توسط علی در 22:48 | |







پسرههههه....

پسره پست گذاشته


"تمام دارایی ام


تقدیم یک لبخند تو باد"


.
.
.
.
رفیقش کامنت داده


اول اون 50 تومان طلب من و بده بعد زر مفت بزن!!!



 


[+] نوشته شده توسط علی در 22:45 | |







عجبا...

ﺑﭽﻪ ﺍﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺑﯿﺴﺖ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ

ﻭﺍﺳﺖ ﮐﯿﻒ ﺑﺨﺮﻡ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ

 ﺗﺎ ﭘﻨﺠﻢ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺑﯿﺴﺖ ﻣﯿﺸﺪﻩ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺑﺎﺑﺎﺵ

ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭﺍﺳﺶ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﺧﻮﺏ ﺑﺨﺮﻩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻧﻪ ﻣن ﺗﻮﭖ

 ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﺶ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ

 ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﯿﮕﻢ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ . ﺩﯾﭙﻠﻤﺶ رو ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﺎﻻ

ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺑﺨﺮﻡ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ

 ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ . ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ

ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺨﺮﻡ ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ . باباش ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ

 ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﺕ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﯿﮕﻢ .

 ﻭﻗﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎﺑﺎﺵﻣﯿﮕﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻭﺍﺳﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺨﺮﻡ

 ﻣﯿﮕﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ . ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ پدره ﺪﺭ

ﺑﺴﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻔﺴﺎﯼ ﺁﺧﺮﺷﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﭘﺴﺮﺵ

 ﻣﯿﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ  ﺑﻬﻢ  ﺑﮕﻮ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ها رو ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ

ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻮ . ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺎﻡ ﭘﯿﺸﺖ و ﺑﻬﺖ

ﻣﯿﮕﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ .

 ﺗﻮﺭﺍﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺑﺎﺑﺎﻫﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ

آخرش هم ﻫﯿﭽﮑﺴﻢ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ که پسره ﺍﻭﻧﻬﻤﻪ

 ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ


[+] نوشته شده توسط علی در 22:7 | |







زنـــבگـــے بـــے تـــــــو هــــرگــــز ...

آپلود، آپلود عکس، آپلود فایل، آپلود سنتر، آپلود ست فا، آپلود سنتر ست فا، مرکز آپلود دائمی و رایگان عکس و فایل با پسوندهای مختلف


[+] نوشته شده توسط علی در 22:6 | |







oooooooo

 

تو رووووح ادم منحرف...!!


[+] نوشته شده توسط علی در 22:4 | |







؟؟؟؟

جااااااااان من جواب بدین!


[+] نوشته شده توسط علی در 22:4 | |







 ﻧﺤﻮﻩ ﺑﻬﻢ ﺯﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺴﺮﺍﯾﻪ ﺍﯾﺮﻭﻧﯽ

ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺴﺘﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺭﯾﺨﺘﺖ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ . ﺑﺎﯼ ـ

ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯽ. ﺑﺎﯼ -

ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ؟ ﻧﺒﺎﯾﺪﻡ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﭘﺮﺗﻪ ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ. ﺑﺎﯼ ـ

ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻋﻮﺿﯽ ﺣﺮﻑ ﺩﻫﻨﺖ ﻭ ﺑﻔﻬﻢ ﺍﺻﻶ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ. ﺑﺎﯼ -

ﻭﺍﻗﻌﺂ ﮐﻪ ... ﺍﻧﻘﺪ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﮕﯽ ﺑﺮﻭ ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﯾﻪ ﺭﯾﮕﯽ ﺑﻪ ﮐﻔﺸﺖ ﻫﺴﺖ. ﺑﺎﯼ ـ

ﻓﻌﻶ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﯾﮕﺎﺗﻮ ﮐﻔﺶ ﺗﻮﺋﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ . ﺑﺎﯼ -

ﻣﻦ؟ ﻣﻦ؟ ﺗﻮ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ . ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺑﺮﻡ . ﺑﺎﯼ ـ

ﺧﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﮕﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ﺭﯾﺨﺘﻡﻭ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ . ﺑﺎﯼ -

ﺧﺐ ﻣﻦ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ـ ﻫﺮﭼﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﮕﯽ ...

ﻋــــــــــﺸﻘـــــــــــــــــــــﻢ؟ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ ﺩﯾﮕﻪ ـ

ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﺸﻪ ﻫﺎ !!! -

ﻣﺜﻶ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ـ

ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﻢ -

 ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺲ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﻨﯽ ... ﭼﯿﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺗﺮﻩ؟ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﻩ؟ ـ ﮐﻶ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﯿﻨﻤﺖ ﺩﻭﺭﻭ ﺑﺮﻡ .

ﺑﺎﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ... . . ﺑﺎﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ .. ﺑﺎﯼ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺎﯼ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺱ ﻣﯿﺪﻥ .. ﻭﺍﻻ (((((((((((:


[+] نوشته شده توسط علی در 22:3 | |







شوق باران...

شوق باران...

 

خشکسالی عنان طاقتم را بریده بود٬

هر روز به امید نیم قطره بارانی به آسمان چشم می دوختم...

تخم نا امیدی در شوره زار قلبم جوانه می زد٬ 

غرق در خیال باران در کنج منزل نشسته بودم که ناگهان صدای خروشان رعد مرا به خود آورد...

چترم را برداشته و از منزل خارج شدم...

جوانکی را دیدم که قطرات باران را بر وجودش حس می‌کرد..

زیر باران چنان پایکوبی می کرد و به دور خود می‌چرخید تو گویی باران به سفارش او می بارد!

گفتمش: زیر چترم بیا تا خیس نشوی!

نگاهی پرمعنا به من افکند و گفت:

برای سبک شدن باید خیس شد!

تو باران را نمی فهمی پس با چترت خوش باش!

باران برای تو نوازشگر پنجره ی اتاق است اما برای من موهبتی است الهی تا فراموش نکنم آسمان کجاست!

درخت سبز داند قدر باران

تو خشکی قدر باران را چه دانی؟!

بیاد سخنان سهراب افتادم:

« چترها را باید بست٬

زیر باران باید رفت٬ 

فکر را٬ خاطره را٬ زیر باران باید برد٬

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت٬ 

دوست را زیر باران باید دید٬

عشق را زیر باران باید جست٬

زیر باران باید چیز نوشت٬ حرف زد٬ نیلوفر کاشت»

چترم را بسته و وجودم را به قطره های باران سپردم٬

خدای من ...چه لذتی داشت؟!

باران را حس می کردم٬

همچو کودک داستان « باز باران» از خوشحالی می پریدم...

آه...چه سالها که این چتر ننگین مرا از باران محروم کرد..

 

برادر و خواهرم...

 

ماه رمضان فرا رسید..

باران رحمت الهی می بارد٬

بنگر کدامین چتر تو را از حس باران محروم می کند٬

چترت را ببند..

باران را حس کن.

 

 

(عادل حیدری)


[+] نوشته شده توسط علی در 22:0 | |







دوم دبستان بودم؛صبح سرخیابون منتظر سرویس بودم سرویسمم دیر کرده بود
آخر کلافه شدم؛رفتم از خانمه پرسیدم: خانوم ببخشید ساعت چنده؟
گفت ساعتی 5000بچه جون!!!!!!!!!
.
.
.
.
.
تا 1 هفته با خودم فکر میکردم مگه ساعت فقط تا 24 نیس؟!


[+] نوشته شده توسط علی در 17:44 | |







 

゜*かわいい*゜ のデコメ絵文字اگــه خـوشت اومــد ctrl+Dかわいい のデコメ絵文字

くま のデコメ絵文字اگــه هـم نـیومـد ctrl+Wくま のデコメ絵文字

تـــو بـــده مــا مــیکـــنـیــم

تـــــائید [ :D ]

笑 のデコメ絵文字اِســتــعــمــآل چـــرنــدیــات آزاد笑 のデコメ絵文字

パンダ のデコメ絵文字1عــَــدد مـــــَــنパンダ のデコメ絵文字

چت باکس هم اون پایینه!


[+] نوشته شده توسط علی در 17:33 | |